خدا چونکہ فارسی زبان کا لفظ ہے اور اہل زبان کی اپنی زبان کے بارے رائے معتبر شمار ہوتی ہے لہذا اہل زبان یا ماہرین فن لفظ خدا کی اصل اور معنی کے بارے کیا کہتے ہیں، اس بارے ایک تحریر ایک ویب سائیٹ سے نقل کر رہا ہوں:
«خدا» نام ذات باري تعالي است همچو «اله» و «الله» چون لفظ مطلق مي باشد بر غير ذات باري تعالي اطلاق نمي شود. مگر در صورتي كه به چيزي مضاف شود، چون: كدخدا و ده خدا.
گفته اند كه خدا به معني خود آينده است، چه آنكه مركب است از كلمة «خود» و كلمة «آ» كه صيغة امر است از آمدن و ظاهر است كه «امر» به تركيب «اسم معني» اسم فاعل پيدا مي كند. و چون حق تعالي در وجود و ظهور خود به ديگري محتاج نيست. پس او را به اين صفت خوانند.[1]
اسماء الهي و الفاظي كه در زبان هاي مختلف در مورد خداي متعال بكار مي رود بر دو گونه است: بعضي به عنوان «اسم خاص» به اصطلاح «عَلَم شخصي» استعمال مي شوند. و بعضي به عنوان اسم يا صفات عام و ممكن است يك لفظ به دو صورت استعمال شود: گاهي بصورت «اسم خاص» و گاهي به صورت «اسم عام» و به اصطلاح نوعي «اشتراك لفظي» دارد. لفظ «خدا» در زبان فارسي و مشابهات آن در زبان هاي ديگر مانند GOD در زبان انگليسي از همين قبيل است.
لفظ «خدا» در زبان فارسي گرچه گفته شده است كه مخفّف «خودآ» و تقريباً مرادف با واجب الوجود است. ولي با توجه به مشابهات آن مانند خداوند و كدخدا مي توان گفت معناي لغوي آن شبيه به معناي صاحب و مالك و معنايي كه در عرف از آن فهميده مي شود نظير معناي خالق و آفريدگار است.[2]
در ميان مردم شايع شده كه اسم اعظم، اسمي است لفظي از اسمهاي خداي تعالي كه اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب مي شود. و در هيچ مقصدي از تأثير باز نمي ماند. و چون در ميان اسماي حسناي خدا به چنين اسمي دست نيافته، و در اسم جلالة «الله» نيز چنين اثري نديده اند، معتقد شدند به اين كه اسم اعظم مركب از حروفي است كه هر كس آن حروف و نحوة تركيب آن را نمي داند، و اگر كسي به آن دست بيابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در آيند.
[3]
و در قرآن كريم و نيز در روايات و ادعيه، براي اسماي الهي تأثير ويژه اي دانسته شده است. مثلاً در قرآن كريم در آيات مربوط به خلافت حضرت آدم ـ عليه السلام ـ سرّ خليفه شدن آدم را علم به اسماءالله مي داند. قطعاً اين علم كه ملائكه توان تحمل بدون واسطه آن را نداشتند، تنها علم به الفاظ يا مفاهيم ذهني اسماء خداوند نبوده است. در برخي ادعيه، مانند دعاي سمات، گشايش درهاي رحمت آسمان و نجات از تنگناهاي زمين و آسان شدن سختيها و زنده شدن مردگان و برطرف شدن بلاها از آثار اين اسماء و صفات شمرده شده است.
«اللهم ان اسئلك باسمك العظيم الاعظم... اذا دعيت به علي... كشف البأساء و الضرّاء انكشفت» و در روايات نيز آثار مهمّي براي اسماء الهي ذكر شده است. از جمله از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ نقل شده كه خداي سبحان 99 اسم دارد. كه هر كس آنها را احصاء كند داخل بهشت مي شود.
«ان الله تبارك و تعالي تسعة و تسعين اسماً، مائةً الا واحداً من أحصاها دخل الجنّه»
[4]
البته نبايد گمان برد كه اين آثار مهمّ بر اسم لفظي يا مفاهيم ذهني مترتّب است. زيرا هرگز با لفظ و مفهوم ذهني نمي توان در جهان عيني اثر گذاشت و مرده را زنده كرد. اگر فرموده اند كسي كه اسم اعظم خدا را بداند صاحب طيّ الارض خواهد بود، چنين نيست كه اگر لفظي را به زبان آورد يا مفهومي را در ذهن حاضر كند بدون تكامل روح و رسيدن به حقيقت اسم اعظم بتواند از عهدة اين گونه امور بر آيد.
اسم اعظم مرتبه و مقام عيني است، نه لفظ و مفهوم. اگر روح كامل شد و به مقام ولايت رسيد، مظهر قدرت حقّ يا اسمي از اسماء و صفتي از صفات خداي سبحان شد، به قدرتي دست مي يابد كه مي تواند به اذن خدا مرده را زنده كند و تصرّفات ديگري داشته باشد.
[5]
و همة اين مضامين كه از قرآن و ادعيه و روايات آورديم مؤيد اين است كه انسان ها هيچ وقت از دست يابي به اسم اعظم خدا منع نشده اند. بلكه دست يافتن به اسم اعظم و حقيقت اسماء و صفات الهي، رسيدن به كمال و سير و صعود معنوي است. و الا صِرف لفظ و اسم خُشك و خالي كه راه به جايي نمي برد. بلكه انسان بايد با جدّيت و تلاش و با سير طريق كمال، خود مظهر اسماء اعظم الهي گردد. و چنين نيست كه اسم اعظم مثل رمزي باشد كه با ياد گرفتن آن هر شخصي حتّي كسي كه فاقد كمال است معنوي و عرفاني باشد بتواند هر كاري را كه مي خواهد انجام دهد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. معارف قرآن، حضر آيت الله مصباح يزدي، انتشارات مؤسسة آموزشي پژوهشي امام خميني (ره).
2. تفسير موضوعي قرآن كريم، توحيد در قرآن، ج 2، آيت الله جوادي آملي.[HR][/HR]
[1] . لغت نامة دهخدا، تهران، نشر مركز انتشارات و چاپ دانشگاه، سال 1377، ص 9551، ذيل واژة «خدا».
[2] . مصباح يزدي، محمد تقي، معاد در قرآن، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، ص 21 و 22.
[3] . موسوي همداني، محمدباقر، ترجمة تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه امور مدرسين حوزه علميه، ص 463.
[4] . توحيد صدوق، ص 198، ب 29، ح 8.
[5] . جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، توحيد در قرآن، نشر اسراء، ج 2، ص 252 و 251.